عشق و مهتاب

مرگ من .. یعنی قناری خواند و بیتابم نکرد...

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 45
بازدید کل : 17831
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1


Alternative content



 

خدا نمرده است!

 



مرد، دچار شکست مالی شده بود، فرزندشان بیماری لاعلاجی گرفته بود و افسردگی و نا امیدی تمام خانواده را محاصره کرده بود. زنِ خانواده هرچقدر سعی می کرد امیدِ رفته بر باد را به خانه برگرداند موفق نمی شد و کاری از پیش نمی رفت. تا اینکه روزی لباس سیاه پوشید و غمگین در گوشه ای نشست. همسرش پرسید: چرا لباس سیاه پوشیده ای؟ زن گفت: مگر نمی دانی که او مرده است؟ مرد با تعجب پرسید: چه کسی مرده است؟ زن پاسخ داد: خدا . مرد با تعجب گفت: چطور می توانی چنین چیزی بگویی؟ چطور ممکن است خدا بمیرد؟ زن گفت:اگر خدا نمرده است، پس دلیل این همه غصه و ناامیدی چیست؟ آيا نا اميدي كامل ازیک شخص، مرده پنداشتن او نيست؟ تو فقط از شرمت مجلس ختم نمي گيري ولي همان تصوري كه راجع به يك مرده داري را از خداوند نيز داري. نا امیدی کاری شیطانی است.
این داستان، داستان هر روز اغلب مردم است. بیشتر انسانها به سوگ خداوند نشسته اند. خدای بیشتر انسانها مرده است. چرا که اگر زنده بود، اين همه نا امیدی، افسردگی، پوچی و بدبختي شایع نمي شد. ارتباط با خداوند نزد بسياري از انسانها معنایی ندارد. اگر به کسی بگویید مسائلت را با خدا مطرح کن و با او حرف بزن و درد دل کن، شوخی بی مزه ای با او کرده اید. و شاید هم از آن به بعد هر وقت شما را ببیند، به چشم یک آدم متحجر و خرافه گرا به شما نگاه کند!!
اما به راستی چرا خدا را مرده پنداشته‏ایم؟ چرا گمان می‏بریم که خداوند نباید و نمی‏تواند با مخلوق و بنده‏ی خود ارتباط داشته باشد؟ مگر خداوند عاشق مخلوق خود نیست؟ این چگونه عشقی است که بگوییم بین عاشق و معشوق هیچ رابطه‏ای وجود ندارد؟ اصلاً چرا نباید خداوند با مخلوق خود رابطه‏ای داشته باشد؟ چرا نباید مخلوق خود را هر لحظه هدایت کند؟ چرا نباید با بنده‏ی خود سخن بگوید؟ چرا گمان برده‏اید که خداوند تنها با گروه بسیار بسیار اندکی از بندگان خود سخن گفته؟ آیا نعوذ باللّه او تبعیضی میان بندگان خود قائل است؟

 

نويسنده: شاپور تاريخ: پنج شنبه 5 خرداد 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مادر

 

 

 

 

 

 

چرا مادرمان را دوست داریم؟              

چون ما را با درد بدنيامی‌آورد و

 

بلافاصله با لبخند می‌پذیرند

 

 

چون شیرشیشه را قبل از اينكه توی حلق

 ما  بريزند ، پشت دستشان می‌ریزند 

 

چون وقتی توی اتاق پی پی می‌کنیم

 زياد با ما بداخلاقی نمی‌کنند

 

و وقتی بعدها توی تشکمان جی جی

می‌کنیم آبروی ما را نمی‌برند.

 

 

و وقتی بعدها به زندگی‌شان‌ ترکمون می‌زنیم

 فقط می‌گویند: خب جوونه دیگه، پیش میاد!.

 

چون وقتی تب می‌کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند.

 

 

چون وقتی توی میهمانی خجالت می‌کشیم و توی گوششان می‌گوییم سیب می خوام، با صدای بلند می‌گویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به

 این بچه بدهید و ما را عصبانی می‌کند.

 

 

 و وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به

مادر کتک می‌زند، با پدر دعوا می‌کنند .

 

 

   چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک

 بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد

غذا را با قابلمه اش بخورد .

 

 

چون وقتي تازه ساعت يازده شب يادمان مي افتد

كه فلان كار را كه بايد فردا در مدرسه تحويل

دهيم يادمان رفته،بعد از يك تشر خودش هم پابه پايمان زحمت ميكشد كه همان نصف شبي تمامش كنيم.

 

 

چون وسط سریال‌های ملودرام گریه می‌کنند. 

 

 

چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر

 و ذکرش این است که مبادا فروشندگان

 بی انصاف سر طفل معصومش را

 کلاه گذاشته باشند.

 

 

چون شبهای امتحان و کنکور پابه ‌پای ما کم                      

می‌خوابد اما کسی نیست که برایش قهوه

بیاورد و میوه پوست بکند 

 

  به خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما،

گریه می‌کند و نذر می کند و پوتین‌هایمان

 را در هر مرخصی واکس می‌زند .

 

  چون وقتي شب عروسي ما داماد ازش خداحافظي

ميكند با چشماني پر از اشك سفارشمان را ميكند

ما را به داماد ميسپارد

 

چون وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب

 به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند

 که واقعا باور می‌کنیم شاخ قول شکانده‌ایم

 

چون موقع مطالعه عینک می‌زند و پنج دقيقۀ

بعد در حاليكه عينكش به چشمش است

ميپرسد:اين عينك منو نديدين؟

   

چون هیچوقت یادشان نمی‌رود که از کدام غذا 

بدمان می‌آید و عاشق كدام غذاييم ،حتی وقتی

که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار

را با هم بخوریم

 

چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است

كه واي بچم خسته شد بسكه مريض داري كرد

 

  و چون هروقت باهاش بد حرف ميزنيم و دلش

 رو براي هزارمين بار ميشكنيم،چند روز بعد 

 همه رو از دلش ميريزه بيرون  وخودش رو

 گول ميزنه كه :‌بخشش از بزرگانه 

  

چون مادرند !

 

 

 

 

نويسنده: شاپور تاريخ: چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چه خبر؟

 

خنكاي صورتت،

شور وشوق كودكانه ات،

ادراك بي نهايتت،

كه سكوت را با گوشهايت  مي شنويي،

بي قرارم كرده،

و سؤال بهانه ايست براي   شنيدن صدايت...

                                                     چه خبر....؟


نويسنده: شاپور تاريخ: دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق تو

ميشه از عشق تو مرد و ديگه از دست همه راحت شد..

ميشه از عشق تو مرد و ديگه از دست تو هم راحت شد....

 


نويسنده: شاپور تاريخ: شنبه 24 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

باران

یک دوست وفادار

 

تجسم حقیقی خداوند است

 بی تو

 باران بوی تشنگی می دهد....

 

 


نويسنده: شاپور تاريخ: پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلم

 بسكه ديوار دلم كوتاه است،

هركه از كوچۀ تنهايي ما مي گذرد ،

به هواي هوسي هم كه شده ، سركي مي كشد و مي گذرد......


مستي را بهانه كردم و گريستم،

تا كس نداند كه گرفتار كيستم.....


اول بنا نبود بسوزند عاشقان،

آتش بجان شمع فتد كين بنا نهاد...                   واسه دوست گلم ستار


 

گل سرخم مخوان اي عاشق مست ،

 كه من پيش لب يار تو خارم،

به سرخي گرچه دارم رنگ آن لب ،

 ولي شيريني و گرمي ندارم....


 

نويسنده: شاپور تاريخ: چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عاشقی

 

                         باران ببار که دلم هوای یارم کرده است

 


                         این کوزه چومن عاشق زاری بودست

                           در بند سر زلف نگاری بودست

                           این دسته که بر گردن او می بینی

                           دستیست که بر گردن یاری بودست  .


 

                            آن روز که شد زندگی ما آغاز

                            آغاز شد این فسانه سوز و گداز

                            دادند دلی به ما و گفتند بسوز

                            دیدند که سوختیم گفتند بساز


 

                             تا ماه رسیده آهم امشب

                             آه ار نرسم به ماهم امشب

                             بی ماه رخش نخفته چشمم

                             ای ماه تویی گواهم امشب

                             دیشب زتو دیده ام نگاهی

                             در حسرت آن نگاهم امشب

                             در بزم تو بود هر شبم جای

                             آنجا زچه نیست راهم امشب .


 

             نبود زرخت قسمت ما غیرنگاهی 

               آنهم دست مگر گاه به گاهی

               نشینم سر راهی

               به امید نگاهی 

              خدایا تو گواهی .


     

  نه بوی مهر می شنویم از تو ای عجب 

  نه روی آنکه مهر دگر کس بپروریم.  

                                   

 

 

نويسنده: شاپور تاريخ: دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شب غم

                      همچو شمعم به شبستان حرم ياد كنيد

                يا چو مرغم  به گلستان ارم ياد كنيد

                روز شادي همه كس ياد كند از ياران

                ياري آنست كه مارا شب غم ياد كنيد 

                گر چنين است كه از دلشدگان مي پرسيد

                گاهگاهي زمن دلشده هم ياد كنيد

                بلبل خستۀ بي برگ و نوا را آخر

                به نسيم گلي از باغ كرم ياد كنيد

                چشم دارم كه من خستۀ دلسوخته را 

                گاهي از چشم گهر بار قلم ياد كنيد. 

بياد كسي كه عيار محبتش  يه چيز ديگه بود ولي خيلي زود تنهام گذاشت.    

نويسنده: شاپور تاريخ: جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بمان تا من بمانم

شاپرك ها كوچ كرده اند،

جاده ها منتظر هيچ مسافري نيستند،

رودخانه ها خشك شده اند،

و درختان منتظر هيچ بهاري نيستند،

همه چيز در كلمه اي به نام درد خلاصه مي شود،

وقتي تو نيستي.....

نويسنده: شاپور تاريخ: سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

در قفس


ادامه مطلب
نويسنده: شاپور تاريخ: سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من بودم ودلدار

 اين شعر زيبا رو هم تقديم مي كنم  به اونهايي كه  مي دونند عشق واقعي چيه.

 

 ديشب  همه شب در برم آن سلسله مو بود       من بودم و او بود

مي بود و سه تا بود و صبا بود و سبو بود          من بودم و او بود

دامان چمن پر گل و در دامن گلزار                 من بودم و دلدار

مه دلكش وگل نغض و هوا عاليه بو بود            من  بودم و او بود

آنگه كه چمن بود پر از نغمۀ بلبل                    من بودم و آن گل

آن گل به سرا پا همه رنگ و همه بو بود           من بودم و او بود

 

نويسنده: شاپور تاريخ: یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

برای دوستان

 

 




 

 

براي بهترين دوستانم ...

 

مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.

اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.

هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی داني.

یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.

هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.

از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.

در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.

وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو:  "برای چه می خواهید بدانید؟"

هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.

هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.

 وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.

 هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.

 راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.

 هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.

 شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.

 سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "   

 هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.

 چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.

 وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.

 هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.

 وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.

در حمام آواز بخوان.

در روز تولدت درختی بکار.

طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.

بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.

فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.

ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.

هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.

شیر کم چرب بنوش.

هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.

فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.

از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.

فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند

 

 

 

 

 

نويسنده: شاپور تاريخ: چهار شنبه 28 ارديبهشت 1385برچسب:براي بهترين دوستانم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سكوت

سكوت ،

فرياد هزاران درد است،

در وسعت بي انتهاي ناگفته ها....

 

نويسنده: شاپور تاريخ: پنج شنبه 22 ارديبهشت 1385برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ماه من

 

                                                         بنام عشق

                          تا ماه رسيده آهم امشب

                         آه ار نرسم به ماهم امشب

                         بي ماه رخش نخفته چشمم

                         اي ماه توئي گواهم امشب

                         ديشب زتو ديده ام نگاهي

                         در حسرت آن نگاهم امشب

                         اي كاش كه شب سحر نگردد

                         مي آيد اگر به خوابم امشب 

                         مرغ سحري رفيق ناليد

                         از نالۀ صبحگاهم امشب.

 سلام به همۀ  دلسوخته ها.

به همۀ دلباخته هايي كه راهي نرفتند جز راه عشق.

 سلام به همۀ اونايي كه دير رسيدند.

به اونايي كه توي دلشون خبريه و به كسي نمي تونن بگن ولي با ديدن ماه صورتشون خيس ميشه و لو ميرن..

سلام به همۀ كسائي كه با خوندن شعر بالا چشمشون تر شد..

زنده باد همتون..

 

نويسنده: شاپور تاريخ: یک شنبه 11 ارديبهشت 1385برچسب:ماه من, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلام . به وبلاگ خودتون خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to eshghomahtab.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com